خلاصه داستان: هلن و متیو سال هاست که در کنار هم خوشبخت بودند. پیوند بین آنها عمیق است. هلن در مواجهه با یک تصمیم وجودی، به تنهایی به نروژ سفر می کند تا به دنبال صلح باشد و با وبلاگ نویسی که در اینترنت پیدا کرده است ملاقات کند.
خلاصه داستان: سباستین 10 ساله با اکراه تعطیلات خود را در کوهستان با مادربزرگ و عمه اش می گذراند. کمک به آنها در مورد گوسفندان برای پسر شهری مانند او به سختی یک چشم انداز هیجان انگیز است - اما این بدون در نظر گرفتن برخورد او ...