خلاصه داستان: خانوادهای پس از قتل پدرشان به روستایی متروکه فرار کردند تا ثروت مالکانهاش را به ارث ببرند تا پسر زبان بستهشان را درمان کنند، اما وقتی به آنجا میرسند چیزی را پیدا کردند که انتظارش را نداشتند.
خلاصه داستان: رجب ایودیک از زمان مرگ مادربزرگش افسرده شده است. هر کسی که سعی می کند به او کمک کند شکست می خورد. دختر جوانی به نام زینپ که نمی تواند آپارتمانی پیدا کند، نزد رجب می ماند. در ابتدا، این دو نمی توانند یکدیگر را تحمل کنند اما پس از ...